چگونه فيلمنامه کوتاه بنويسيم؟


 

نويسنده: پت کوپر و کن دنسيگر
Iranianshortifilm.com
مترجم: مريم باقري


 

فيلمنامه کوتاه اورژينال بنويسيد
 

داستان نزديک ترين هنر به عملکرد روزانه ذهن انسان است. انسان ها، معناي زندگي خود را در انگاره سکانس ها، کشمکش ها، تشبيهات و معنويات يک داستان مي يابند. آنها درباره عقايد مطرح شده در يک داستان مي انديشند و قضاوت مي کنند. هر کسي در هر سنّي توانايي آن را دارد تا داستان زندگي اش را با قدرت تعريف کند.
اي. ال. دُکتورف
تا اين قسمت در صورتي که تمامي تمرين ها و تکاليفي را که در فصول گذشته گفتيم، انجام داده باشيد، آموخته ايد که چطور درباره شخصيت و مکان بنويسيد و آنها را در فرمت مناسب قرار دهيد، چطور از صداي پس زمينه براي به وجود آوردن فضا و اشاره به آن چه در تصوير نمي بينيد استفاده کنيد، چطور خصوصيات يک شخصيت را بسط و گسترش دهيد، چطور از مواد موجود براي نوشتن يک اقتباس استفاده کنيد و در آخر چطور آن مواد را براي نوشتن يک طرح داستاني کوتاه به کار ببريد.
آن چه که در ادامه مي آيد، راه هايي است که نشان مي دهد چطور يک شخصيت از طريق گفتار شناسانده مي شود و چگونه از گفتار در گسترش کنش نمايشي يک شخصيت مي توان بهره برد. در يک فيلمنامه کوتاه خوب، ديالوگ همانند هر حرکت فيزيکي يک فرم رفتاري به حساب مي آيد، فرمي از کنش نمايشي.

يافتن صداي شخصيت
 

در اينجا قسمت ديگري از فيلمنامه محله چيني ها را آورده ايم. دو شخصيت در صحنه گفت وگو مي کنند که هر يک به روشي کاملاً متفاوت از ديگري صحبت مي کند. در صورتي که فيلم را نديده ايد و يا فيلمنامه آن را نخوانده ايد، از متن چيزي متوجه نخواهيد شد. اما احتمالاً لحن و نحوه گفتار کاملاً متفاوت دو شخصيت را تشخيص خواهيد داد. (توجه کنيد که در ابتدا از اِولين با نام زن جوان ياد کرده ايم تا زماني که خودش را معرفي کند. اين کار راهي است که مطمئن شويم خواننده مانند شخص گيتس اتفاق ناگهاني را که قرار است بيفتد، پيشاپيش حدس نزند.)
صحنه خارج از دفتر جک گيتس اتفاق مي افتد. جک براي همکارانش لطيفه اي گفته است که همگي شان از خنده روده بُر شده اند. او به بالاي سرخود نگاه مي کند و زن زيبايي را مي بيند که به او خيره شده است. زن از گيتس مي پرسد که آيا تا به حال همديگر را ملاقات کرده اند و گيتس در جواب مي گويد که تا به حال ملاقاتي نداشته اند، در غير اين صورت او حتماً زن را به خاطر مي آورده است.
زن جوان: من هم همين فکر رومي کردم. من خانم اِولين مولِري هستم. مي شناسين؟ همسر آقاي مولِري؟
گيتس شوکه شده است؛ سرش را پايين مي اندازد و به روزنامه هايي که روي ميزش پخش شده اند نگاه مي کند.
گيتس: منظورتون که همون مولِري نيست؟
اِولين: چرا آقاي گيتس. منظورم دقيقاً همون مولري است. و از اون جايي که با من در اين که همديگر رو تا به حال ملاقات نکرده ايم، موافقين، بايد موافق هم باشين که من شما رو استخدام نکردم که هيچ کاري نکنين مخصوصاً اين که شما در تعقيب همسرم هم اهمال کردين. مي بينم که از جاروجنجال خوشتون ميايد جناب گيتس. خوب پس جاروجنجال را خواهيد ديد...
گيتس: يک لحظه صبر کنين خانم مولِري...
اِولين به سمت در مي رود تا آن را باز کند و خارج شود. گيتس جلوي او را مي گرد.
(ادامه مي دهد).
سوء تفاهمي پيش اومده. لازم نيست اين طور با خشونت با من رفتار کنين.
اِولين لبخند سردي مي زند.
اِولين: من با هيچ کس با خشونت رفتار نمي کنم آقاي گيتس. وکيلم اين کار رو انجام مي ده.
اِولين از در خارج مي شود و گيتس از پشت به دنبال او مي رود. اين بار گيتس توسط مرد مو سفيدي متوقف مي شود. مرد موسفيد برگه شکايت و احضارنامه را به دست گيتس مي دهد. مرد به گيتس مي گويد که منتظر شنيدن احضارات وکيلش خواهد بود. مرد با لحن خوشايندي صحبت مي کند، درست به همان شکل که از يک وکيل انتظار مي رود. سپس اِولين از در خارج مي شود و صحنه با گيتس که به دسته اي کاغذ خيره شده است، پايان مي يابد.
گيتس تُن صداي خود را که در حالت معمول خشن و بلند است به محض شروع صحبت با مشتري اش که خانمي جوان است پايين مي آورد. وقتي که زن او را در جمع تهديد مي کند، گيتس به اين دليل که شوکه شده است، به تُن قبلي صداي خويش بر مي گردد («لازم نيست که با اين خشونت با من رفتار کنيد») صداي اِولين مولِري نشان دهنده زني تحصيل کرده، ثروتمند و تا حدودي مغرور است که به نظر مي رسد شيوه خود را در پيشبرد کارها دارد. اين دو نفر کاملاً ً با يکديگر تفاوت دارند.
در صورتي که با نحوه گفتار و صحبت يک شخصيت آشنا نباشيد، معمولاً لازم خواهد بود کاري را که بازيگران و فيلمنامه نويسان حرفه اي انجام مي دهند، انجام دهيد: به جايي برويد که بتوانيد نمونه اي از شخصيتي را که درباره آن مي نويسيد بيابيد و سپس به مکالمه او با ديگران گوش بسپاريد و به لحن و کلماتي که به کار مي برد دقت کنيد. در فيلمنامه کوتاه بانوي منتظر صداهاي درست و بسيار متفاوت اسکارلت و خانم پيچ نتيجه تحقيقات درست نويسنده آن بوده است.
به هر حال، صداهاي بي شماري در ذهن و اطراف ما وجود دارد، صداي اعضاي خانواده، دوستان، آدم هايي که با آنها مدرسه رفتيم، بازي کرديم و يا کار کرديم. دسترسي به اين مواد معمولاً اولين قدم در کشف چگونه نوشتن ديالوگ ها و مکالماتي هستند که خوب از آب در آيند.

تمرين شماره 9: مصاحبه
 

در اين تمرين قرار است يک مصاحبه خيالي و دوستانه را با کسي که مي شناسيد انجام دهيد و سؤال شما اين است که آن شخص يک روز خود را چگونه مي گذراند. بنا به دلايل روشن، کسي را که با او زندگي مي کنيد يا به هر ترتيبي با او نزديک هستيد و همچنين کسي را که در مصاحبه با شما راحت نيست انتخاب نکنيد. چشمانتان را ببنديد و اتاقي را که در آن قرار است با اين شخص مصاحبه کنيد تصور کنيد در ذهن خود توضيح دهيد که اين مصاحبه تنها تمريني است براي نوشتن که فرد مصاحبه شونده ناشناس و بي نام است.
براي شروع مصاحبه يک سؤال ساده به شما داده خواهد شد به علاوه دومين سوال به عنوان پشتيبان سؤال اول که در صورتي استفاده خواهد شد که مصاحبه شونده به مدت طولاني مثلاً بيش از 10 ثانيه سکوت کند. هر چيزي کمتر از اين زمان به عنوان مکث محسوب خواهد شد. مکث مانند تمامي چيزهايي ديگر مثل، آه، اوم، لبخند، يا هر عمل فيزيکي بايد مورد توجه قرار گيرد. اين علامت ها گاهي مي تواند از هر سخني معناي بيشتري داشته باشند.
به خاطر داشته باشيد که هدف شما از انجام اين تمرين تنها شنيدن صداي مصاحبه شونده است نه کنترل شکلي که مصاحبه پيش مي رود. سعي کنيد از قطع کردن مصاحبه با پاسخ به آن چه گفته مي شود بپرهيزيد و تنها با نشانه هاي تأييدي مانند اوهوم، اومم، درسته و غيره پاسخ دهيد. اگر در حين صحبت و گفت وگو گير کرديد و به لکنت افتاديد، از سؤال پشتيبان استفاده کنيد و آن را بپرسيد که ممکن است به ادامه روند گفت وگو کمک کند. اگر نسبت به اين روش بدبين هستيد، به تمامي صداهايي که در ذهنتان در طول آن روز پيچيده است فکر کنيد، به روشي که بازيگران براي در آوردن يک نقش به کار مي برند فکر کنيد، به اين فکر کنيد که در کودکي چگونه با خود صحبت مي کرديد، پس بدبيني خود را کنار بگذاريد و ادامه دهيد.
در اينجا اولين سؤال اين طور مطرح مي شود: چطور روز خود را به پايان مي رسانيد؟ (يا يک شنبه خود را چطور گذرانديد؟)
سؤال پشتيبان: اگر مي توانستي هر کاري را که دوست داشتي در آن روز انجام بدهي، چه کار مي کردي؟ زمان را تنظيم و شروع کنيد. در پايان 10 دقيقه، از نوشتن دست برداريد و تمرينتان را بخوانيد آيا توانسته ايد لحن و تُن صداي شخصيت را آن طور که در مقابل شما واکنش نشان داده است، در نوشته تان به کار گيريد؟ اگر نتوانستيد ارزش دارد که فرد ديگري را انتخاب کنيد و دوباره اين تمرين را انجام دهيد. وقتي به جلو مي رويد و براي نوشتن يک فيلمنامه کوتاه اورجينال آماده مي شويد اين تمرين براي کشف پيش زمينه شخصيتتان بسيار مفيد واقع خواهد شد. شخصيت ها از زندگي شان چه مي خواهند و آيا به آن چه مي خواهند مي رسند يا نه؟

ديالوگ در نقش افشاگرانه
 

در فصل چهارم، در مورد اين مسئله که چه حجمي از اطلاعات موجود در صفحه اول فيلمنامه تلما و لوييز حذف شده است صحبت کرديم. در خواندن فيلمنامه و يا ديدن فيلم براي اولين بار، به اندازه کافي درگير دو شخصيت زن فيلم تلما و لوييز - که چه مي کنند و چه مي گويند - مي شويم و به روشي کاملاً حرفه اي به تمامي اطلاعات لازم در مورد شخصيت آنها پي مي بريم.
فيلمنامه نويسان آماتور معمولاً صحبت هاي شخصيت هايشان را از اطلاعات ضروري و غير ضروري پر مي کنند. آن چه لازم است ما به عنوان بيننده بدانيم که در يک فيلم کوتاه زياد هم نبايد باشد - مي تواند از طريق رفتار و حرکات شخصيت وحتي ديالوگ که هدف اوليه آن پيشبرد کنش نمايش است، انتقال يابد.
همانند قسمت منتخبي که از تلما و لوييز در فصل چهارم آورده بوديم. صحنه اي که از فيلمنامه کمدي نامه هاي مرده نمي ميرند انتخاب و در زير آورده شده است. به صورت کاملاً طبيعي اطلاعاتي را در مورد شخصيت اصلي ارائه مي کند. بي ارادگي و معصوميت شخصيت (مردي که به مدت دو سال عاشق کسي است) از طريق رفتار او نشان داده شده است و از گفتار استفاده نشده است.
چاک لباس زنانه رنگ و رو رفته اي را که براي دوستش خريده است، به توماس نشان مي دهد و از او مي پرسد که او چه چيزي براي «بانوي» خود خريده است. توماس با لکنت جواب مي دهد که بانوي او بيش از هر چيز ارزش دارد و اونمي تواند چيزي در حد ارزش او به او ببخشد.
چاک: هنوز باهاش صحبت نکردي، نه؟
توماس: اِ، نه هنوز.
چاک رو به روي توماس مي ايستد.
چاک: اين راز عاشقانه ديگه خيلي داره طول مي کشه.
توماس: هنوز خيلي زوده.
چاک: دو سال شده، او براي شوهر مرده اش نامه مي نويسد. به خاطر خدا، نمي تواني به من بگي که او نياز به يک دوست نداره.
توماس: نمي خواهم عجله کنم.

ديالوگ در نقش کنش نمايشي
 

متن، مفهوم، موقعيت
 

در هنر، همانند زندگي، هر حرکت يا صحبتي براي اين که به طور کامل فهميده و درک شود، مي بايست در شرايط و موقعيت درست شنيده يا ديده بشود. ممکن است کسي بگويد: «بيا تو و در را پشت سرت ببند» اين جمله اين مفهوم را در بر دارد که شخص درخواست کننده در پي نوعي فضاي خصوصي است که مي تواند اتفاق هاي جذابي در پي داشته باشد و يا حتي مي تواند نوعي تهديد به حساب آيد. براي درک مفهوم اين جمله کوتاه يا هر حرکت ديگر در هر متني، لازم است که مفهوم مورد نظر را در موقعيت مناسب قرار دهيم تا ارتباط درستي با آن چه اتفاق مي افتد داشته باشد.
بار ديگر، در هنر نيز همانند زندگي، انسان ها معمولاً منظورشان آن چيزي نيست که مي گويند و آن چه را که منظورشان هست، نمي گويند. بنا به دلايل مختلف، ما ترجيح مي دهيم منظور خودمان را غير مستقيم بيان کنيم و با تغيير دادن تُن صدا يا حرکات بدن خواهان اين هستيم که منظور واقعي خود را برسانيم. به طور مثال، در مثالي که زده شد، ممکن است که به داخل اتاق بياييد و در را پشتتان با صداي بلند ببنديد و يا خيلي آرام اين کار را بکنيد که هر انتخاب شما بيانگر معنا و مفهوم مختلفي است.

تمرين شماره 10: ديالوگ در نقش کنش
 

ديالوگي را که در پايين آمده است، رونويسي کنيد و انتخاب کنيد که آن را در فرمت قرار مي دهيد يا قرار نمي دهيد. به محض اين که رو نويسي از آنها به پايان رسيد، نوشتن را همچنان ادامه دهيد: مي توانيد درباره کنش هاي فيزيکي شخصيت ها هم بنويسيد. فقط به سرعت بنويسيد و به اين فکر نکنيد که نوشته هايتان معني مي دهند يا نه. براي 10 دقيقه پشت سر هم بنويسيد و رهايش کنيد.
A: مي خوايم در مورد اين چي کار کنيم؟
B: نمي دونم.
A: خب بايد کاري کنيم.
مکث
B: چرا؟
بعد از اين تمرين، فوراً سؤالاتي را که در تمرين شماره دو آمده بودند از شخصيتتان بپرسيد و پاسخ آنها را بنويسيد و جواب اين پرسش ها باعث به وجود آمدن متن صحنه شما خواهد شد. وقتي به سوالات پاسخ داديد همه چيز را براي مدت 24 ساعت کنار بگذاريد. ريموند شاندار، رمان نويس و فيلمنامه نويس يک بار در مقاله اي درباره نويسندگان هاليوود اشاره کرده بود که: «بزرگ ترين چالش در نوشتن يک فيلمنامه اين هست که بتواني مهم ترين چيزها را در کوتاه ترين جملات بيات کني و تازه همان کوتاه ترين ها را هم کوتاه تر کني و با اين وجود بتواني تأثيري را که بايد بگذارد، حفظ کني. همچنين تکنيکي نياز به تجربه و حذف حساب شده دارد.»
اگر اين جمله در مورد فيلمنامه نويسي عموميت داشته باشد، پس به طور خاص براي نوشتن فيلمنامه کوتاه و ديالوگ نويسي آن هم مي تواند کاربرد داشته باشد براي نشان دادن روند «گفتن مهم ترين چيزها در کوتاه ترين جملات» در اينجا بخش آغازين اولين دست نويس فيلمنامه کوتاهي به نويسندگي يکي از نويسندگان اين کتاب، پت کوپر را مي آوريم و سپس همين نوشته را در بازنويسي برايتان مي آوريم. فيلمنامه پرواز آني نام دارد و قهرمان آن دختر بچه اي هفت ساله است که پدر و مادرش در آستانه جدايي قرار دارند. قبل از شروع صحنه صداهاي مبهم پدر و مادر را که در حال بحث و دعوا هستند مي شنويم:
فيداين:
داخلي، اتاق ناهار خوري، روز
اتاقي دلپذير در يک خانه قديمي، کپي هايي از نقاشي هاي درخشان روي ديوار، گلدان هاي آويخته از ديوار و ميز بزرگ گرد که روي آن رو ميزي انداخته کريستين و ديويد، زوجي که در اواخر 30 سالگي قرار دارند، پشت ميز، رو در روي هم نشسته اند.
کريستين: بنابراين... کي مي خواهيم به او بگوييم؟
ديويد: تصميم با توئه.
کريستين: نمي دونم... نمي دونم.
ديويد: اما هر چه زودتر بايد بهش بگيم.
کريستين: پس تو بهش بگو.
مکث کوتاه
ديويد: من کل هفته سرم شلوغه.
سکوت
گوش کن کريستين، واقعاً فکر مي کنم بهتره که تو جريان رو بهش بگي.
کريستين: ما توافق کرديم که با هم بهش بگيم.
دوربين به سمت پايين ميز حرکت مي کند، روميزي که روي ميز قرار گرفته در حدود 45 سانتي متر از هر طرف آويزان است، و باعث به وجود آمدن فضايي تاريک در زيرميز شده است. دوربين به سمت اين فضا مي رود و آن گاه دختر بچه اي در آنجا نمايان مي شود. او آني است.
همان طور که مي توانيم او را ببينيم، او در تاريکي زير ميز پنهان مي شود و بار ديگر کريستين و ديويد را در تصوير داريم.
ديويد: پس بايد صبر کنيم.
مکث
کريستين: تو هيچ اهميتي به او نمي دي، مگه نه.
ديويد: اين طور نيست (مکث) مي دوني که اين طور نيست (مکث) باشه. آخر هفته بهش مي گيم.
کريستين: خوبه.
ديويد صندلي اش را به عقب هل مي دهد و از پشت ميز بر مي خيزد.
کريستين: به هر حال او مقصر نيست.
دوربين روي کريستين که رفتن ديويد را نگاه مي کند، صبر مي کند. پس از لحظه اي، کريستين نيز از جايش بر مي خيزد و خارج مي شود.
کات به آني که زير ميز پنهان است.
وقتي نوبت تجديد نظر و باز نويسي شود نويسنده قبل از شروع نسبت به دو حقيقت مهم آگاه است:
1. چنين آغازي براي فيلمي در حدود هفت يا هشت دقيقه بسيار طولاني است و 2. تنش بين پدر و مادر در صورتي که از ديالوگ ها به جاي اين که تنها به صورت متن استفاده شوند معناي مفهومي گرفته شود، مي تواند بالا بگيرد. (به اين معني که به جاي اين که در کلام و ديالوگ آورده شوند به آنها اشاره ضمني شود.)
در پايين متن بازنويسي شده را آورده ايم.
(توصيف صحنه و شخصيت ها به همان صورت قبل باقي مي ماند.)
کريستين: بنابراين... کي مي خواهيم به او بگيم؟
ديويد: تصميم با توئه.
کريستين: نمي دونم... نمي دونم.
ديويد: زودتر... بايد هر چه زودتر جريان رو بهش بگيم.
کريستين: پس تو بهش بگو.
ديويد: زودتر... بايد هر چه زودتر جريان رو بهش بگيم.
کريستين: پس تو بهش بگو.
مکث کوتاه.
ديويد: مسئله اين است که من کل هفته سرم شلوغه و جلسه دارم.
مکث
کريستين: کنسلشون کن.
ديويد: اُه، خواهش مي کنم، کريستين...
کريستين: ما توافق کرديم که با هم بهش بگيم.
مکث
ديويد: پس صبح جمعه بهش مي گيم.
کريستين: صبح جمعه خوبه، ديويد.
ديويد از جايش بلند مي شود و از اتاق خارج مي شود کريستين رفتن او را نگاه مي کند. بعد از دقيقه اي کريستن آهي مي کشد و از جايش بر مي خيزد و او نيز از اتاق خارج مي شود. دوربين به سمت پايين ميز حرکت مي کند. روميزي که روي ميز قرار گرفته در حدود 45 سانتي متر از هر طرف آويزان است و باعث به وجود آمدن فضايي تاريک در زير ميز شده است. دوربين به سمت اين فضا مي رود وآن گاه دختر بچه اي حدوداً هفت ساله نمايان مي شود. او آني است. او براي مدت کوتاهي به رفتن مادرش خيره مي شود و سپس بار ديگر به فضاي تاريک باز مي گردد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103